PDA

View Full Version : سوتي هاي قرن يا چگونه ضايع شدم !



DAMAVAND
یک شنبه 12 اردیبهشت 1389, 21:58 عصر
خوب از عنوان پست معلومه که ميخواهيم در مورد بحث شيرين سوتي صحبت کنيم !
قبلا دوستان يه موضوع درباره سوتي ها در برنامه نويسي ايجاد کردن. اينجا از خاطراتتون , تلخ و شيرين درباره سوتي هايي که در هر زمينه تا حالا داديد بنويسيد. اگه از جمله کساني هستيد که زياد سوتي ميديد اين صفحه مال شماست ! قوانين هم رعايت کنيد.
با تشکر .:چشمک:

اين گوي و اين ميدان اول هم با خودم شروع ميکنم :

يکي از سوتي هايي که من هميشه ميدم بخاطر تکه کلام" چيز" هستش ...:اشتباه:
يکي از بزرگتريش هم زمان دانشجويي بود يه روز داشتم تو ساختمون آموزش دانشگاه ميرفتم يه دفه رييس دانشگاه از تو آبدارخونه اومد بيرون .من رو هم ميشناخت بنده خدا اول اون سلام کرد منم اومدم بگم سلام آقاي فلاني نميدونم چي شد گفتم سلام آقاي چيز ! بنده خدا جا خورد بعد خنديد! من که ديدم بدجوري سوتي سرمو انداختم پايين از ساختمون رفتم بيرون هر وقت اين بنده خدا رو تو دانشگاه ميديدم تا يه چند وقت راهمو کج ميکردم تا رودرو نشيم ....

FastCode
یک شنبه 12 اردیبهشت 1389, 22:12 عصر
آی گفتی.
من هم همیشه میگم "چیز"
همه بهم میگن "چیز" "چیز" نکن.

1485159
یک شنبه 12 اردیبهشت 1389, 22:32 عصر
جالبه بدونید که در ترکی هم به چیز میگن شی(shey) البته شی به یه معنی دیگه هم گاهی اوقات به کار برده میشه که اینجا جاش نیست توضیح بدم...... به همین دلیل اگه کسی تو ترکی بگه شی 2 ساعت بهش میخندم......

DAMAVAND
دوشنبه 13 اردیبهشت 1389, 08:57 صبح
دوستان رودربايستي نکنين تو رو خدا ! بيان سوتي هاتون رو بگيد. نکنه ميخواهيد بگيد اصلا سوتي ندادين تا حالا !!!
بيان با هم ميخنديم و درس عبرت ميگيريم .خجالت نکشين ! خونه خودتونه بفرماييد...
مديران گرام اول شما ! آقاي راد بفرماييد....

Behrouz_Rad
دوشنبه 13 اردیبهشت 1389, 09:42 صبح
آقاي راد بفرماييد....

همیشه بنده باید اول باشم؟ :D
... تازه به محل کار جدید اومده بودم و افراد رو نمی شناختم... تلفن اتاق زنگ خورد. همکارم پاسخ داد. بعد از اینکه گوشی رو گذاشت گفت: آقای "نگهبان" با شما کار داره... گفتم بسیار خوب چند لحظه ی دیگه میرم.

به اتاق دیگه ای رفتم. یکی از همکاران که نمی شناختمش با من شروع به صحبت کرد. صحبتش به طول انجامید. بهش گفتم: عذر میخوام باید برم حراست، نگهبان با من کار داره... همکارم گفت: ببخشید آقای راد، بنده با شما کار داشتم، فامیل من "نگهبان" هست... :متعجب:

حمیدرضاصادقیان
دوشنبه 13 اردیبهشت 1389, 09:56 صبح
سلام.
یک بار رفته بودم مغازه خرید کنم یکی پشت میز نشسته بود داشت با کس دیگه ایی صحبت میکرد.
شخص دومی که اونم کارگر اون مغازه بود با دولیوان چایی وارد شد بعد به من گفت بفرمائید. من گفتم نوش جان ممنون.
دوباره 20 ثانیه بعد گفت بفرمائید گفتم آقا ممنون میل ندارم بعد مرده خندش گرفت گفت آقا منظورم اینه که کارتون چیه. هممون باهم خندیدیم..

DAMAVAND
دوشنبه 13 اردیبهشت 1389, 20:10 عصر
. همکارم گفت: ببخشید آقای راد، بنده با شما کار داشتم، فامیل من "نگهبان" هست.

براي من هم زياد پيش اومده..



دوباره 20 ثانیه بعد گفت بفرمائید گفتم آقا ممنون میل ندارم بعد مرده خندش گرفت گفت آقا منظورم اینه که کارتون چیه. هممون باهم خندیدیم..


:لبخند:
تا حالا شده تلفن زنگ بخوره بعد برداريد ولي طرف که پشت خط هست رو با يکي ديگه اشتباه بگيريد ?
توي خونه بودم وطبق معمول پاي کامپوتر و دلفي همچنين داشتم با پسر عموم چت ميکردم برام نوشت که اگه
دانشگاه نيستي و خونه هستي بهت زنگ بزنم کارت دارم گفتم باشه. همون موقع تلفن زنگ زد !
تلفن رو مادرم برداشت من هدفون تو گوشم بود نفهميدم اينها چي ميگن... مادرم اومد و بعدش گوشي رو به من داد گفت با تو کار دارن .منم گفتم پسر عموي عزيزمان هستش گفتم :
س____________________________لام ,چط_____________________وري اينها رو مخصوصا کش دار نوشتم شما هم کش دار بخونيد !
بابا پارسال دوست امسال هيچي بي معرفت کجايي ? ! ديدم هيچ صدايي نمياد از پشت تلفن بعد از يه چند ثانيه يهو يکي گفت آقاي فلاني چکتون حاضره بيان شرکت بگيريد خانم منشي شرکتي که کار ميکردم بود. من رو ميگي سرخ و سفيد شدم فقط گفتم ممنون و خداحافظي کردم ! ديدم مادرم متعجب مونده از اين مکالمه ..ديگه خودتون فکرشو بکنيد. توضيح بيشتر نميدم................
باز خوبه من زياد اين منشي رو نمي ديدم چون اصلا ساعت کاريش با من فرق داشت....

Mahmood_M
دوشنبه 13 اردیبهشت 1389, 21:25 عصر
همین 1 ساعت پیش داشتم میومدم به سمت خونه ، بارون شدیدی داشت میومد ، همه کلاه کاپشنها رو گذاشته بودن روی سرشون ، شب هم بود ، سرا هم پایین !! :کف:
پشت چراغ قرمز بودم با یکی از دوستانم ، من سرم پایین بود و منتظر بودیم که چراغ سبز شه بریم اون ور خیابون ، وقتی چراغ سبز شد ، من محکم زدم پشت نفر جلوییم ، که بره جلو ، فکر کردم دوستمه ! ، یکدفعه نگاه کردم دیدم یه نره قول جلوم وایستاده ، شانس آوردم نیفتاد وگرنه تا خونه باید می دوییدم ... :کف: ، دوستم هم فقط داشت می خندید ... :لبخند:

nima898
سه شنبه 14 اردیبهشت 1389, 11:38 صبح
من تو اتاق انجمن برق منتظر دوستم که داشت باکسی دم در صحبت میکرد بودم صحبتش خیلی طولانی شد و من میخواستم بترسونمش بعد از چند لحظه صدای قدم های یکی اومد داشت وارد اتاق انجمن می شد من پریدم جلو گفتم هوووووووو .... یکی از دانشجوهای دختر بود:خجالت:.....بنده خدا اصلا هم نترسید.
تو همون انجمن یک سوتی خیلی خیلی داغون خفن هم دادم که اینجا جاش نیست

Amir Oveisi
سه شنبه 14 اردیبهشت 1389, 18:44 عصر
تو شرکت یه جلسه مهم بود در مورد سیاست های آتی شرکت و این حرفا ... خلاصه کلی رسمی بود جلسه و کلی مدیر اینا بودن.
بحث سر این بود که فلان آقای مدیر فلان کارو کرده که نباید می کرده (همون آقای مذکور در جلسه حضور داشت) که من یهو برگشتم گفتم: "وا! خاک تو سرش!" :قهقهه:
یه لحظه سکوت مرگ باری حاکم شد و من تازه 2 زاریم افتاد که چه سوتی دادم :لبخند: بعد خندم گرفت و نیشم تا پشت سرم باز شد یهو همه زدن زیر خنده :لبخند:
مشکلی پیش نیومد اما از خجالت تا آخر جلسه حرف نزدم :اشتباه:

DAMAVAND
پنج شنبه 16 اردیبهشت 1389, 08:47 صبح
حالا يکي ديگه از برگ هاي زرين کتاب سوتي ها رو با شما ورق بزنم :کف: و اون هم مبحث آشنا و روح افزاي و با عرض معذرت و روم به ديوار دستشويي عمومي هست ! :خجالت: خوب فکر کنم خودتون تا آخرش رو خونديد...
من هروقت که جايي سر وکارم با اين محل ميفته حتما چند بار براي کسب اطمينان به تابلوي زنونه يا مردونه بودنش دقت ميکنم چند بار ميخونم ! خوب از قديم گفتن مار گزيده از ريسمان سياه و سفيد ميترسه....
در زمان دانشجويي امتحان پايان ترم رو در طبقه بالاي دانشکده برگزار کرده بودند. ما هم در طبقه بالا مشغول صرف امتحان الکترومغناطيس با سس اضافه بوديم برقيها ميدونن چه درس مزخرفي هست :عصبانی++: بعد از دو ساعت امتحان و طبعا استرس و فشار ناشي از اون اومدم برم طبقه پايين که خير سرمون بريم به سمت محل موعود ! طبق معمول خانمهاي دانشگاه باز روي پله ها ميتينگ کرده بودند ما هم از کنارشون رد شديم... دستشويي هاي زنانه و مردانه در آخر سالن طبقه اول و روبروي پله ها قرار داشت .من انقدر اعصابم سر امتحان خورد شده بود اصلا حواسم به اطراف نبود :گیج: فقط شنيدم وقتي رفتم تو دستشويي صداي خنده خانمها اومد :قهقهه: البته زيرزيرکي ! وقتي وارد شدم ديدم قدري دستشوي تغيير کرده ! من دو سال دارم ميام دانشگاه ولي هيچ وقت اين دستشويي رو اين جوري نديده بودم ! حتي دکورش هم عوض شده بود ,آينه رو کي عوض کرده ? آخه آينش شکسته بود !:تشویق:
اينها رو گذاشتم به حساب توهم بعد ازامتحان. هنوز مونده بود تا بفهمم در چه موقعيت خطير و تاريخي اي قرار دارم !:کف: به محض اينکه وارد سالن شدم ديدم دوباره پچ پچ خانم ها شروع شد داران ميخندن به کي ميخندن آخه ? که ناگاه صدايي از درونم نهيب زد که اي دل غافل نکنه که !:اشتباه: ناخود آگاه سرمو برگردوندم ديدم رو در دستشويي نوشته : خواهران :متعجب:اين حرکت رو که انجام دادم ديگه همه با صداي بلند زدن زير خنده :افسرده: اينکه بر شخص ما چه رفت در آن لحظه , خود مثنوي هفتاد من کاغذ هست ولي خدا نصيب گرگ بيابون نکنه. من رو هم همه تو دانشگاه ميشناختن ديگه يک هفته نشده همه دانشگاه از گافي که ما داده بوديم خبر داشتن.! ولي خوب تجربه اي بود برا خودش که ديگه حواسم رو جمع کنم .....