اینجا در غرفه ما برادر حائری برای برادر کشاورز گز آورده. آقای کشاورز هرکاری کرد که گز رو باز کنه آقای حائری نذاشت که نذاشت. ...
دست شما درد نکنه. حمید جون افشاگری کنم ...؟
راست میگه دیگه ، نذاشتی گزها رو بخوریم ، هی گفتی ببرید خونه ... البته من و میثم جان ( r00tKit ) داشتیم پست صحنه حرف علمی میزدیم که یهو دیدیم از قافله عقب موندیم و آقای کشاورز زده تو کار نسکافه ؛ تو عکس هم شواهدش موجوده ؛ خلاصه آقای کشاورز اون وسط یه تجدید انرژی کرد !
نمیدونم اگر میذاشت ماهم یک دونه گز میخوردیم چه اتفاقی میافتاد.
هم شوما و هم دادا مجتبی ،یدونه براتون کم بود ، سال بعد براتون یکی یه جعبه آوردم که تو دلتون نمونه. چی فکر کردی دادا. ما اصفهانیا اسممون بد در رفته.