royasaz_bam
سه شنبه 11 بهمن 1390, 02:43 صبح
از محدودیتهای اکسس و ضعفهای آن حرفهای زیادی شنیدم حتی عنوان شده بود که خود ماکروسافت اکسس را رها کرده و اینکه وققتتونو روی اکسس هدر ندید ...
اینها حرفهایی بود که من مشنیدم حتی در همین سایت، و هنوز با قابلیتهای اکسس آشنایی زیادی نداشتم و اصلا کد نویسی را در اکسس بلد نبودم
ولی یک مدت که گذشت و به کمک همین سایت و خصوصا اساتید کاربران محترمش توانستم با دنیای برنامه نویسی در اکسس آشنا بشوم حال با توجه به حرفهایی که روز اول شنیدم و با تجربهای که خودم کسب کردم بلاخره به این نتیجه رسیدم که
اکسس در حرف کم میاره ولی در عمل خیر
در پایان و در خصوص مقایسه اکسس با سایر زبانهای سنگین برنامه نویسی توجه تون به این داستان که یک تابیل از جناب نبیل گرفته ام جلب میکتم
مردی وارد سرزمین موعود شد ، در اون سرزمین رسم بود که هر کسی در حد توانی که میتونست راه بره و منطقه ای رو با چوب علامت گذاری کنه ، اون منطقه به اون فرد داده میشد ، البته زمان تنها از طلوع تا غروب آفتاب بود !
مرد داستان ما شروع کرد به حرکت و هر جای خوش آب و هوایی رو که میدید طمع به سراغش میومد و به اون سمت میرفت و با فرو کردن یک چوب ، اون رو جزو قلمرو خودش فرض میکرد ! ولیکن در آخر , وقتی که به نقطه اول رسید ( نقطه بستن محدوده ) ، از شدت خستگی مرد ، در حالی که هیچ چیزی نصیبش نشده بود !
سهم اون فرد از اون همه زمین تنها یک متر شد !
تاپیک منبع:http://barnamenevis.org/showthread.php?204134-مقایسه-Access-و-SQL-Server-!؟&highlight=sql+access
اینها حرفهایی بود که من مشنیدم حتی در همین سایت، و هنوز با قابلیتهای اکسس آشنایی زیادی نداشتم و اصلا کد نویسی را در اکسس بلد نبودم
ولی یک مدت که گذشت و به کمک همین سایت و خصوصا اساتید کاربران محترمش توانستم با دنیای برنامه نویسی در اکسس آشنا بشوم حال با توجه به حرفهایی که روز اول شنیدم و با تجربهای که خودم کسب کردم بلاخره به این نتیجه رسیدم که
اکسس در حرف کم میاره ولی در عمل خیر
در پایان و در خصوص مقایسه اکسس با سایر زبانهای سنگین برنامه نویسی توجه تون به این داستان که یک تابیل از جناب نبیل گرفته ام جلب میکتم
مردی وارد سرزمین موعود شد ، در اون سرزمین رسم بود که هر کسی در حد توانی که میتونست راه بره و منطقه ای رو با چوب علامت گذاری کنه ، اون منطقه به اون فرد داده میشد ، البته زمان تنها از طلوع تا غروب آفتاب بود !
مرد داستان ما شروع کرد به حرکت و هر جای خوش آب و هوایی رو که میدید طمع به سراغش میومد و به اون سمت میرفت و با فرو کردن یک چوب ، اون رو جزو قلمرو خودش فرض میکرد ! ولیکن در آخر , وقتی که به نقطه اول رسید ( نقطه بستن محدوده ) ، از شدت خستگی مرد ، در حالی که هیچ چیزی نصیبش نشده بود !
سهم اون فرد از اون همه زمین تنها یک متر شد !
تاپیک منبع:http://barnamenevis.org/showthread.php?204134-مقایسه-Access-و-SQL-Server-!؟&highlight=sql+access