PDA

View Full Version : مشاوره برای ازدواج



khonehman
دوشنبه 10 بهمن 1401, 10:01 صبح
اطلاعات عمومی در مورد ازدواج اجباری

ازدواج اجباری یا ازدواج توافقی؟
آیا مردان جوان/مردان جوان نیز تحت تأثیر ازدواج اجباری قرار دارند؟
عواقب ازدواج اجباری
چرا دختران (جوانان) مجبور به ازدواج می شوند؟
ازدواج اجباری یک پدیده مذهبی نیست

مشاوره ازدواج (http://clinicroya.com/%d8%b5%d9%81%d8%b1-%d8%aa%d8%a7-%d8%b5%d8%af-%d9%85%d8%b4%d8%a7%d9%88%d8%b1%d9%87-%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%ac/)

ازدواج اجباری یا ازدواج توافقی؟

ازدواج اجباری زمانی است که والدین یا خانواده عروس و/یا داماد با تهدید یا استفاده از خشونت، ازدواج را مجبور می کنند. به محض اینکه یکی از شرکا با ازدواج موافق نیست و تایید خود را نمی دهد، یعنی خود را موظف به تایید می داند، بنابراین در این صورت با ازدواج اجباری روبرو هستیم.

از این محدود ازدواج ترتیبی است. این نیز توسط والدین/بستگان انجام می شود یا توسط دلالان ازدواج سازماندهی می شود، اما به درک همسران آینده مربوط می شود.

مشاوره ازدواج (http://clinicroya.com/%d8%b5%d9%81%d8%b1-%d8%aa%d8%a7-%d8%b5%d8%af-%d9%85%d8%b4%d8%a7%d9%88%d8%b1%d9%87-%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%ac/)


یک دست زن در پیش زمینه و یک دختر نشسته در پس زمینه دیده می شود

مرزهای بین ازدواج اجباری و ترتیبی ناپایدار است و از بیرون ارزیابی آن بسیار دشوار است و این تنها پس از تجزیه و تحلیل دقیق انگیزه ها و علایق همه شرکت کنندگان انجام می شود. در چه مقطعی می توان از ازدواج اجباری صحبت کرد و چه چیزی به عنوان یک تعهد احساس می شود، این به درک ذهنی شرکت کنندگان واگذار می شود. بسیار مهم است که زن یا مرد جوان فرصت واقعی "نه" گفتن داشته باشد. وظیفه ای که با هدف ازدواج انجام می شود و احساس می شود در آن نقش اساسی دارد. بنابراین این که والدین آن را اجبار سبک (به نفع و مصلحت کودک) از سوی دختر یا پسر در شرایط استرس روانی می‌نامند، کاملاً به عنوان یک الزام احساس می‌شود. دخترانی هستند که قبول دارند والدینشان برایشان شوهر بالقوه انتخاب می کنند، اما در تصمیم گیری حق حرف آخر را دارند. اما در بسیاری از موارد فشار زیادی وارد می شود تا اعتراض به دختران عواقب جدی داشته باشد. آنها از "از دست دادن" خانواده خود می ترسند. غالباً والدین یا بستگان به سختی از طریق فشار روانی و اجتماعی، تهدید تا هشدار قتل ناموسی، حبس، خشونت فیزیکی، تأیید می‌شوند. پس از ازدواج، در برخی موارد فشار حفظ می شود. زنان باید برخلاف میل خود ازدواج کنند و از عواقب ناشی از آن متحمل شوند (به پیامدهای ازدواج اجباری مراجعه کنید).
بالا
آیا مردان جوان نیز تحت تأثیر ازدواج اجباری قرار می گیرند؟

پسران یا مردان جوان نیز ممکن است تحت تأثیر ازدواج اجباری قرار گیرند. بلکه در خانواده های سنتی برای نظم و انضباط و بازگشت به دایره فرهنگی خود برخلاف میل خود ازدواج می کنند. اما پیامدهای آنها در واقع کمتر از دختران چشمگیر است، زیرا به مردان جوان اغلب آزادی بیشتری داده می شود: آموزش را می توان تا انتها پیش برد، آزادی عمل اساساً بیشتر است. زنان بیشتر از ازدواج اجباری خود رنج می برند. برای آنها خطر بزرگی وجود دارد که مورد تحقیر، بدرفتاری و وادار شدن به رابطه جنسی قرار گیرند.
بالا
پیامدهای ازدواج اجباری

ازدواج اجباری به روان و سلامت آسیب می رساند. در نتیجه ازدواج اجباری قبلی، دختران اغلب مجبورند مدرسه یا آموزش حرفه ای را متوقف کنند و در نتیجه در چرخه فقدان آموزش و وجود وابستگی قرار می گیرند. اگر دختران یا زنان جوان به ازدواج تعیین شده خود اعتراض داشته باشند، اغلب با توهین و تهدید به ضرب و شتم و حتی تهدید به قتل ناموسی با مخالفت خانواده هایشان مواجه می شوند. پس از ازدواج، از دختران و زنان انتظار می رود که از شوهر و در نهایت خانواده او اطاعت کنند. اگر زن به وظایف خود عمل نکند، در موارد شدید حتی تا آزار جسمی و روانی از او نیز پیش می رود. تهدید یا ضرب و شتم علاوه بر این، او باید برای رابطه جنسی در دسترس مرد باقی بماند. بنابراین، این خطر بزرگ وجود دارد که او توسط مردی که تحت فشار به او داده شده مجبور به رابطه جنسی شود. وحشت دائمی تجاوز جنسی برای دختران و زنان یکی از بدترین پیامدهای ازدواج اجباری است.

ازدواج اجباری می تواند منجر به افسردگی، صدمات وارده به خود، خودکشی و پریشانی مزمن جسمی و روانی شود.
بالا
چرا دختران (جوان) مجبور به ازدواج می شوند؟

علل تحرک والدین که منجر به ازدواج اجباری می شود، گوناگون است. یک دلیل احتمالی این است که آنها می دانند چگونه از دختر "به خوبی مراقبت کنند". منافع مادی خودخواهانه والدین نیز ممکن است انگیزه باشد، جایی که شاید در برخی شرایط ممکن است بهای عروس نیز پرداخت شود. علاوه بر اینها، بسیاری از والدین به عنوان خانواده‌های دارای سنت، می‌خواهند پسران و دخترانشان که در غرب بزرگ شده‌اند، نظم داشته باشند و با ازدواج با شریکی از کشور خود به حلقه فرهنگی خود بازگردند.


مشاوره ازدواج (http://clinicroya.com/%d8%b5%d9%81%d8%b1-%d8%aa%d8%a7-%d8%b5%d8%af-%d9%85%d8%b4%d8%a7%d9%88%d8%b1%d9%87-%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%ac/)

سر یک زن جوان کلاهدار، در نمایه گرفته شده است

و دقیقاً در آن زمان، هنگامی که دختران برنامه های زندگی خود را ارائه می دهند که برخلاف تصور سنتی است، والدین قصد دارند از طریق ازدواج اجباری، آنها را به "راه راست" برگردانند. در آنها مفاهیم تعریف شده از ناموس نقش مهمی ایفا می کنند که بر اساس سنت های مختلف کشور و خانواده است. یعنی ازدواج اجباری عمدتاً در دایره خانواده (یعنی ازدواج پسر عمو با پسر عمو) صورت می گیرد. والدین این احساس را دارند که در حال از دست دادن نفوذ خود هستند و می خواهند دخترشان با ازدواجی سریع و انتخابی بر عادات قدیمی که به اینجا آورده شده است غلبه کند. آنها از از دست دادن چهره خود (عزت خانوادگی) می ترسند، در صورتی که دختر با پسری معاشرت کند و در نتیجه باکرگی خود را از دست بدهد. با ازدواج سریع از یک سو والدین از مسئولیت رهایی می یابند و از سوی دیگر روابط سنتی قدرت تقویت می شود.

علاوه بر افراد آسیب دیده که در آلمان زندگی می کنند و توسط والدین خود برای ازدواج اجباری در اینجا مجبور می شوند، سه شکل دیگر از ازدواج اجباری نیز وجود دارد:

دختران و زنان جوان از کشورهای مبدأ در آلمان آورده و ازدواج می کنند. این دختران (که اغلب به آنها "عروس های وارداتی" گفته می شود) اغلب از مناطق روستایی گرفته می شوند و با وعده آینده ای بی دغدغه به آلمان آورده می شوند. در اینجا آنها با خانواده‌ای همراه می‌شوند که همسرشان او را برای انجام تمام کارهای خانه ترک می‌کنند - در کشوری که فرهنگ و زبانش را نمی‌دانند. خانواده آنها دور است، آنها در موقعیت ضعیفی قرار دارند که نمی توانند از آن خارج شوند.
"ازدواج مرخصی" ازدواج هایی نامیده می شود که تحت فشار خانواده در کشور مبدا والدین انجام می شود. این در مورد دخترانی است که در آلمان بزرگ شده اند و بسته به شرایط شریک زندگی نیز دارند که توسط والدین خود طرد می شوند.
"ازدواج برای اقامت" مربوط به هدف اخذ اقامت برای همسر است.

علل ارائه شده در اینجا خلاصه ای ساده از زمینه احتمالی ازدواج اجباری است. موقعیت های زندگی افراد آسیب دیده متنوع و پیچیده است و باید هنگام مشاوره و حمایت از دختران و زنان جوان مورد توجه قرار گیرد.
بالا
ازدواج اجباری یک پدیده مذهبی نیست

در بحث های عمومی، گرایش هایی به نسبت دادن ازدواج اجباری به برخی از جوامع مذهبی وجود دارد. بلکه دلایل ازدواج های اجباری ساختارها، سنت ها و آداب و رسوم پدرسالارانه موروثی است، نه اعتقاد مذهبی به معنای واقعی کلمه. هیچ یک از ادیان مذهبی جهان مانند بودیسم، مسیحیت، یهودیت، هندوئیسم یا اسلام ازدواج اجباری را تعریف نمی کنند. اما از سوی دیگر، در هر یک از این باورهای دینی، نقل‌هایی از متون وجود دارد که با گرایش به تشریع تسلیم زنان در برابر مردان، برای این منظور مورد سوء استفاده قرار می‌گیرد. سپس این نقل‌قول‌ها در هر مورد از نظر بازنمایی منافع مردسالارانه ترسیم می‌شود تا حق تعیین سرنوشت دختران و زنان را محدود یا از بین ببرد.
مشاوره ازدواج (http://clinicroya.com/%d8%b5%d9%81%d8%b1-%d8%aa%d8%a7-%d8%b5%d8%af-%d9%85%d8%b4%d8%a7%d9%88%d8%b1%d9%87-%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%ac/) در مورد ازدواج ناامید نشوید!
آموزش پنج رکن به کودکان
حقوق زن در قرارداد پیش از ازدواج اسلامی
نکته هفته - 5 نکته برای جلوگیری از تنبلی
پدر و مادرم به من گوش نمی دهند!

مشاوره ازدواج (http://clinicroya.com/%d8%b5%d9%81%d8%b1-%d8%aa%d8%a7-%d8%b5%d8%af-%d9%85%d8%b4%d8%a7%d9%88%d8%b1%d9%87-%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%ac/)


«و از نشانه‌های او این است که از جنس خودتان همسرانی برای شما آفرید تا با آنها در صلح و صفا باشید، و میان شما محبت و رحمت قرار داد، در این میان برای آنان حجت است. کسانی که می اندیشند» (قرآن 30:21).

«ای مردم، خدای سرپرست خود را گرامی بدارید که شما را از یک انسان آفریده شده توسط طبیعت، همنشین او و از این پراکنده (مانند دانه) مردان و زنان بی شمار آفرید. خدایی را که به واسطه او حقوق متقابل خود را مطالبه می کنید، گرامی بدارید» (قرآن 4: 1).

آیات فوق چهارچوبی را بیان می کند که مبانی، اهداف و هدف ازدواج در اسلام چیست. در حکمت نهایی خداوند ابتدا به ما گفته می شود که هر دو شریک، زن و مرد، از یک منبع خلق شده اند. که این از نشانه های اوست.

این که ما از یک روحیه آمده ایم به معنای برابری ما با انسان است، وقتی جوهر خلقت ما یکی است، بحث در مورد اینکه چه کسی بهتر یا بزرگتر است، زائد است. اشاره به این واقعیت و سپس صحبت در مورد ازدواج در همین راستا برای ما در زمینه مشاوره ازدواج از اهمیت بالایی برخوردار است.

تغییر در این نگرش برابری جنسیت ها به عنوان انسان باعث عدم تعادل در روابط زناشویی می شود که منجر به ازدواج ناکارآمد می شود. وقتی یکی از طرفین خود را برتر یا فراتر از قانون بداند، تغییری در توازن قوا ایجاد می شود که منجر به ناکارآمدی ازدواج می شود. می تواند منجر به سوء استفاده یا سوء استفاده از قدرت شود زیرا شریک با ارزش کمتر به عنوان طعمه آسان تلقی می شود. بسیاری از مشکلات زناشویی بر اساس یا ناشی از توهم کنترل و تسلط هستند.

خداوند در حکمت بیکران خود با تأکید بر برابری همه افراد، اعم از زن و مرد، و آن را مبنای ازدواج قرار داده است، قوانین اساسی برقراری صلح و نیز تعیین نقش های مختلف برای زن و مرد را به عنوان راهبردهای کارکردی تعیین کرده است. به عنوان یک موضوع شایستگی به عنوان مردم.

حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «زن و مرد دوقلوهای یکدیگرند» (بخاری). این حدیث همچنین بیانگر این حقیقت است که زن و مرد از یک منبع آفریده شده اند. علاوه بر این، پیامبر با استفاده از قیاس دو نیمه، بر متقابل بودن و ماهیت متقابل رابطه زن و مرد تأکید کرده است.

هدف و هدف از ازدواج در اسلام طبق آیه فوق الذکر این است که ما را قادر سازد در صلح و آرامش زندگی کنیم. توجه به این کلمات و اهمیت آنها در چارچوب مرجع اسلامی برای ما مهم است.

برای داشتن صلح باید شرایط خاصی رعایت شود. این پیش نیازهای صلح عبارتند از: عدالت، انصاف، انصاف و احقاق حقوق متقابل. بنابراین، اگر قرار باشد در خانه‌های مسلمانان آرامش برقرار شود، هر بی‌عدالتی، اعم از ظلم و آزار، قابل تحمل نیست.

در حوزه درونی ظلم زمانی آشکار می شود که روند شورا (مشاوره) به خطر بیفتد، مورد غفلت قرار گیرد یا نادیده گرفته شود. وقتی یکی از شرکا (در بیشتر موارد همسر) تصمیمات یک جانبه می گیرد و سبک رهبری دیکتاتوری را به کار می گیرد، صلح در خطر است. آزار و شکنجه زمانی وجود دارد که نوعی خشونت خانگی مرتکب شود.

از سوی دیگر آرامش حالتی از وجود است که با برقراری صلح حاصل می شود. زمانی که تنش، استرس و عصبانیت وجود داشته باشد، آرامش به خطر می افتد. این اشتباه است که آرامش را به معنای حالت سعادت ابدی بدانیم. زیرا مسلمان بودن ما را از مصیبت ها و بلایا مصون نمی کند.

در واقع، خداوند در قرآن به ما می گوید که ما آزمایش خواهیم شد (2:155،57). کاری که یک حالت آرامش انجام می دهد این است که به ما قدرت می دهد تا در لحظات سخت زندگی با همسرمان به عنوان بندگان مطیع خدا روبرو شویم. خداوند در رحمت بیکران خود نیز ابزاری را در اختیار ما قرار می دهد که بتوانیم به این حالت آرامش و آرامش برسیم.
مشاوره ازدواج (http://clinicroya.com/%d8%b5%d9%81%d8%b1-%d8%aa%d8%a7-%d8%b5%d8%af-%d9%85%d8%b4%d8%a7%d9%88%d8%b1%d9%87-%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%ac/)

اصل دوم غیر از شورا که زندگی خانوادگی اسلامی بر آن استوار است رحمت است و خداوند در این آیه به ما می گوید که بین همسران رحمت قرار داده است. بنابراین ما ذاتاً تمایل داریم که به همسرمان رحم کنیم. رحمت از طریق شفقت، گذشت، مراقبت و فروتنی آشکار می شود.

واضح است که همه اینها اجزای تشکیل دهنده یک مشارکت موفق هستند. ازدواج در اسلام بیش از هر چیز شراکتی است که بر اساس تساوی شرکا و تعیین نقش است. فقدان رحمت در ازدواج یا خانواده باعث ناکارآمدی آن در اصطلاح اسلامی می شود.

خداوند در ادامه می فرماید که علاوه بر رحمت، محبت بین همسران را نیز مقرر داشته است. با این حال، باید توجه داشت که مفهوم اسلامی عشق با عشق رمانتیک که به طور گسترده‌تر درک می‌شود، متفاوت است، که در فرهنگ‌های غربی به این اندازه ارزشمند است.

تفاوت اساسی در این است که عشق زن و مرد در شرائط اسلامی فقط در ازدواج قانونی تحقق و ابراز می شود. برای ایجاد مسیری سالم برای ابراز محبت بین زن و مرد و ایجاد امنیت برای شکوفایی چنین رابطه محبت آمیزی، رعایت شرع (شریع) ضروری است.

عشق زناشویی در اسلام این موارد را القا می کند:

عقیده: محبتی که همسران مسلمان به یکدیگر دارند، برای رضای خداست که رضایت او را جلب می کند. از خداست که ما حقوق متقابل خود را می جوییم (قرآن 4: 1) و مسئولیت رفتار خود به عنوان زن و شوهر بر عهده خداوند است.

او معتقد است: عشق مصرف شدنی نیست، بلکه باید نگه داشت. خداوند محبت خود را به ما با رزق و روزی ابراز می کند. محبت در اسلام عبارت است از حمایت جسمی، عاطفی، روحی و فکری از معشوق در حد توان خود (حمایت مادی وظیفه شوهر است، اما اگر زن بخواهد می تواند کمک کند).

می پذیرد: دوست داشتن کسی به معنای پذیرفتن او همان گونه که هست است. این خودخواهانه است که بخواهیم کسی را طوری بسازیم که ما می خواهیم. عشق واقعی سعی نمی‌کند فردیت را سرکوب کند یا تفاوت‌های شخصی را کنترل کند، بلکه بزرگوار است و در کنار گذاشتن تفاوت‌ها مطمئن است.

چالش‌ها: عشق ما را به چالش می‌کشد تا بتوانیم همه‌چیز باشیم، ما را تشویق می‌کند تا از استعدادهایمان استفاده کنیم و به دستاوردهایمان افتخار می‌کنیم. توانمندسازی عزیزانمان برای درک پتانسیل خود، ارزشمندترین تجربه است.

مهربان: رحمت ما را به محبت و محبت وادار به رحمت می کند. در زمینه اسلامی، هر دو مترادف هستند. صفتی که خداوند برای خود برگزیده این است که او بخشنده است. این صفت رحمان (رحمن الرحمن) 170 بار در قرآن ذکر شده است و اهمیت بخشنده بودن مؤمنان را نشان می دهد. صله رحم در کاربرد عملی یعنی داشتن و ابراز دلسوزی و انفاق.

بخشنده: عشق هرگز آنقدر مغرور نیست که بخواهد عذرخواهی کند یا آنقدر بخیل نیست که ببخشد. او مایل است که آسیب ها و ناامیدی ها را رها کند. بخشش این فرصت را به ما می دهد تا خودمان را بهبود بخشیم و اصلاح کنیم.

احترام: دوست داشتن به معنای احترام گذاشتن و ارزش گذاری به مشارکت ها و نظرات فرد است. احترام به ما اجازه نمی دهد که عزیزانمان را بدیهی بدانیم یا کمک های آنها را نادیده بگیریم. نحوه تعامل ما با همسرمان نشان می دهد که آیا به آنها احترام می گذاریم یا نه.

رازداری: اعتماد ضروری ترین عنصر عشق است. هنگامی که اعتماد خیانت می شود و رازداری نقض می شود، عشق روح خود را از دست می دهد.

مراقبت: عشق عشق عمیقی را پرورش می دهد که مراقبت و مشارکت در همه کارهای ما را دیکته می کند. نیازهای عزیزان ما بر نیازهای ما ارجحیت دارد.

احسان: شرایح (زندگینامه) پیامبر گرامیمان سرشار از نمونه های احسانی است که ایشان نسبت به خانواده و به ویژه همسران خود داشته است. حتی زمانی که صبرش آزمایش شد، هرگز در گفتار و عمل بی ادب نبود. دوست داشتن یعنی مهربان بودن.

رشد می کند: عشق زناشویی ثابت نیست، با هر روز زندگی زناشویی رشد می کند و شکوفا می شود. این نیاز به کار و فداکاری دارد و زمانی که ما شکرگزار و سپاسگزار نعمت های خداوند باشیم، با ایمان تقویت می شود.

مشاوره ازدواج (http://clinicroya.com/%d8%b5%d9%81%d8%b1-%d8%aa%d8%a7-%d8%b5%d8%af-%d9%85%d8%b4%d8%a7%d9%88%d8%b1%d9%87-%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%ac/)

تقویت می کند: عشق تصویر ما را افزایش می دهد و دنیای ما را زیبا می کند. امنیت عاطفی و رفاه جسمی را فراهم می کند.

بی خودی: عشق بی قید و شرط می بخشد و با فداکاری محافظت می کند.

صادقانه: عشق صداقت بدون ظلم و وفاداری بدون سازش است.

مشاوره ازدواج (http://clinicroya.com/%d8%b5%d9%81%d8%b1-%d8%aa%d8%a7-%d8%b5%d8%af-%d9%85%d8%b4%d8%a7%d9%88%d8%b1%d9%87-%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%ac/)

khonehman
دوشنبه 10 بهمن 1401, 10:10 صبح
اکراه ما از تلاش بیرونی و درونی بیش از حد لازم، به نقص های معمولی انسان اشاره دارد. یک کارمند دولتی که به طور دائم استخدام می شود اغلب تلاش زیادی برای این موضوع انجام نمی دهد. کار او را رها نمی کند، او نیازی به رقابت با کسی و جنگیدن برای شغلی، به عنوان حرفه ای یا حتی کارگران معمولی ندارد. اجازه دهید به امتیازات عقد ازدواج نگاهی بیندازیم که در قانون یا معیارهای اجتماعی رایج پیش بینی شده است. اگر از منظر روان‌شناختی به مشکل نگاه کنیم، بلافاصله می‌بینیم که حق ابدی حمایت، دوستی، وفاداری، حتی تعامل جنسی، بار سنگینی را بر ازدواج تحمیل می‌کند و به راحتی می‌توان متوجه شد که خطر بزرگ دقیقاً نهفته است. در شباهت مرگبار به شکست یک کارمند دولتی. تحصیلات ما آنقدر ربطی به ازدواج و روابط زناشویی ندارد که اکثر ما حتی نمی دانیم که عاشق شدن یک هدیه است و یک ازدواج خوب باید قدم به قدم ایجاد شود. تقریباً تنها پلی بر روی شکاف بین قانون و شادی از زمان های قدیم شناخته شده است. این پل تغییری در نگرش شخصی ما نسبت به رد آگاهانه خواسته ها نسبت به یک شریک است. من می خواهم روشن کنم که منظور من از درخواست، درخواست است، نه خواسته. علاوه بر این شرایط عمومی پیچیده، مجموعه ای از شرایط شرطی شده وجود دارد که از نظر قدرت، ماهیت و احتمال بروز متفاوت است. همچنین یک سری تله بی پایان وجود دارد که در آن افتادن عشق به نفرت تبدیل می شود. با فهرست کردن همه آنها خیلی دور نمی شویم، بنابراین بهتر است روی چند مورد اصلی تمرکز کنیم. پیش رابطه در ازدواج از ابتدا نامطلوب است اگر شریک «اشتباه» برای ازدواج انتخاب شود.


چه چیزی توضیح می دهد که چرا، هنگام انتخاب افرادی که زندگی خود را با آنها به اشتراک بگذاریم، اغلب فرد اشتباهی را انتخاب می کنیم؟ در این مورد چه اتفاقی می افتد؟ شاید ما نمی فهمیم که واقعاً به چه چیزی نیاز داریم؟ یا نمی دانیم چگونه دیگران را درک کنیم؟ یا اینکه عاشق شدن اینقدر ما را کور می کند؟ همه اینها البته می تواند نقش داشته باشد. با این حال، یک شرایط اساسی تر باید در نظر گرفته شود: یک انتخاب آزاد همیشه نمی تواند "اشتباه" باشد. برخی از خصوصیات یک شریک واقعاً انتظارات ما را برآورده می کند ، چیزی در او واقعاً نوید تحقق خواسته های ما را می دهد و شاید آنها را در ازدواج برآورده می کند. اما اگر بقیه ویژگی های شخصیتی غیرضروری یا ثانویه تلقی نشوند، این «بیگانگی» از شریک زندگی به طور اجتناب ناپذیری بر رابطه تأثیر می گذارد. بنابراین، خطای اساسی چنین انتخابی این است که صرفاً برای تحقق شرط خاصی صورت می گیرد. یک انگیزه، یک اشتیاق به منصه ظهور رسید و همه چیز را تحت الشعاع قرار داد. برای یک مرد، به عنوان مثال، می تواند یک میل سوزان باشد که به دوست دخترش زنگ بزند، که توسط بسیاری از طرفداران دیگر درخواست می شود. این یک شرط ناخوشایند مخصوصاً برای عشق است که سپس تمام روابط زناشویی را از بین می برد، زیرا جذابیت بیرونی زن نسبت به مرد در غیاب رقبا به سرعت از بین می رود و تنها زمانی دوباره متولد می شود که خواستگاران جوان در صحنه ظاهر شوند. ، که ناخودآگاه منتظر اوست.

مشاوره ازدواج (http://clinicroya.com/%d8%b5%d9%81%d8%b1-%d8%aa%d8%a7-%d8%b5%d8%af-%d9%85%d8%b4%d8%a7%d9%88%d8%b1%d9%87-%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%ac/)

یک شریک ممکن است مطلوب به نظر برسد زیرا او (یا او) قول می دهد که میل ما را برای به رسمیت شناختن از نظر مادی، اجتماعی یا معنوی ارضا کند. در موارد دیگر، تمایلات کودکانه همچنان قوی ممکن است انتخاب ما را تعیین کند. مردی که در کودکی مادرش را از دست داده ممکن است ناخودآگاه بخواهد دوباره او را پیدا کند و زنی بزرگتر از خودش و بچه دار را برای همسرش انتخاب کند. دختری که پدرش را در کودکی از دست داده است بیشتر مردی را انتخاب می کند که بزرگتر از خودش باشد که او را به یاد والد گمشده اش می اندازد. او با وجود فقدان کامل روابط جنسی، چندین سال با او کاملاً خوشحال خواهد شد. و این تا زمانی ادامه خواهد داشت که او خودش میل کودکی اش را از بین ببرد. و تنها در این صورت است که او متوجه خواهد شد که با داشتن ارتباط با مردی که علیرغم تعدادی از ویژگی های غیرقابل انکار خوشایند، برای او معنای خاصی ندارد، در واقع تنها است. در تمام این موارد، و واقعاً بی شمارند، بسیاری در روح انسان خالی و ناتمام می مانند. و تحقق اولیه میل به روابط خاص در ازدواج با ناامیدی بعدی جایگزین می شود. ناامیدی هنوز همان دوست نداشتن نیست، اما سرچشمه آن است، مگر اینکه از یک موهبت بسیار نادر از تساهل برخوردار باشیم و فکر نکنیم که روابط بر این اساس محدود راه را برای یافتن خوشبختی ما مسدود می کند.



مهم نیست که چقدر متمدن هستیم و چقدر در کنترل غرایزمان مهارت داریم. در درون ما، مطابق با طبیعت ما، به تدریج خشم کسل کننده ای علیه شخص یا نیرویی ایجاد می شود که تهدید می کند در تحقق آرزوهای حیاتی ما دخالت کند. این خشم، حتی بر خلاف میل ما، هر چقدر هم که سعی کنیم آن را فراموش کنیم و به عواقب احتمالی آن فکر نکنیم، در رفتار ما نفوذ کرده و به وضوح بر رفتار ما تأثیر می گذارد. و شریک زندگی ما ناگزیر احساس خواهد کرد که نگرش نسبت به او انتقادی تر، گاه به گاه و غیر قابل تحمل شده است. ناهماهنگی ما نیز نقش زیادی دارد. خطر ازدواج در اینجا نه خیلی از این واقعیت ناشی می شود که ما خواسته های جدیدی از عشق داریم، بلکه از این واقعیت است که خود این خواسته ها متناقض هستند. ما همیشه خود را کاملتر از آنچه واقعا هستیم می دانیم، زیرا به طور غریزی، و نه بی دلیل، می ترسیم که ناهماهنگی ما شخصیت و حتی خود زندگی ما را تهدید کند. این اختلاف معمولاً در افرادی که از نظر عاطفی نامتعادل هستند بیشتر محسوس است، اما در این مورد صحبت کردن در مورد آنها به طور خاص نامناسب است. زیرا ماهیت امور به گونه ای است که ناهماهنگی درونی خواسته های ما به خصوص به راحتی و شدیداً و در همه افراد در زندگی خانوادگی ظاهر می شود. به عنوان مثال می توان به مردانی اشاره کرد که از نزدیک با خانواده والدین خود مرتبط هستند و در عین حال زنان را بر خلاف محیط نزدیک خود انتخاب می کنند. تعداد - بر اساس ملیت، ظاهر، علایق و موقعیت اجتماعی. این تضاد، که در ابتدا آنها را به خود جلب کرد، آنها را می ترساند و ناخودآگاه شروع به جستجوی چیزهای آشناتر می کنند.



یا مثلاً زنان پرمدعا که می خواهند به مقام بالایی برسند و در عین حال جرات تحقق رویاهای بلندپروازانه خود را ندارند. آنها به دنبال مردانی هستند که این کار را برای آنها انجام دهند. مرد باید از هر نظر کامل باشد: مشهور، تحصیل کرده و قابل تحسین. بسیاری از زنان در این و آرام. با این حال، به همان اندازه اتفاق می افتد که زن به زودی دیگر از رابطه زناشویی راضی نمی شود، در حالی که خواسته های او توسط او برآورده نمی شود، بلکه توسط مرد برآورده می شود، زیرا قدرت طلبی او با در سایه بودن قابل آشتی نیست. شوهرش. و بالاخره زنانی هستند که مردی زنانه، ظریف و لاغر را انتخاب می کنند. آنها توسط مردانگی خود (مردانگی) هدایت می شوند، اگرچه ممکن است متوجه آن نباشند. با این حال، آنها اغلب تمایل ناخودآگاه به یک مرد قوی و سخت را در خود پنهان می کنند که آنها را به زور می گیرد. بنابراین، ناتوانی آنها در برآوردن هر دو خواسته به طور همزمان، آنها را از شوهرشان دور می کند و در خفا او را به دلیل ضعفش تحقیر می کند. چنین تضادهایی می تواند به طرق مختلف بین همسران بیزاری ایجاد کند. ما ممکن است از شریک زندگی خود به خاطر ناتوانی او در دادن آنچه برای ما مهم است، بدمان بیاید، در حالی که فضایل او را بدیهی می دانیم و اصلاً از آنها قدردانی نمی کنیم. با گذشت زمان، از دست دادن به یک هدف جذاب تبدیل می شود، که با "دانستن" ما که این دقیقاً همان چیزی است که در وهله اول "واقعا" می خواستیم، درخشان می شود. از سوی دیگر، ممکن است ما او را دوست نداشته باشیم دقیقاً به این دلیل که او واقعاً خواسته های ما را برآورده کرده است، زیرا نتیجه این برآورده شدن با آرزوهای متضاد درونی ما ناسازگار است.





به طور کلی، مردان نسبت به زنان کمتر مشکوک و بی دقت هستند. خیانت یک زن برای آنها اغلب یک تعجب کامل است و عواقب خیانت غیرقابل پیش بینی است. دون ژوان خیانت را دردناک تر درک می کند. شوهر به ندرت علاقه مند است که چه رابطه معنوی بین همسرش و معشوقش ایجاد شده است. او توسط حسادت جنسی کور شده است. این ایده که حریف در رختخواب توانایی بیشتری دارد غیرقابل تحمل به نظر می رسد. از این رو، مردان عصبانی می شوند و می توانند کارهای احمقانه زیادی انجام دهند، تا اعمال مجرمانه و خودکشی. آیا باید در مورد خیانت به همسرتان اعتراف کنید؟ روانشناسان قاطعانه استدلال می کنند که در هر صورت غیر ممکن است. این فقط به رسوایی ها و رنج اضافی منجر می شود. اگر قبلاً مرتکب گناهی شده اید، بهتر است سکوت کنید و هر کاری ممکن است انجام دهید تا خیانت کشف نشود. اگر شک و تردید و شایعاتی وجود دارد، پس باید سعی کنید همه گمانه زنی ها را کنار بگذارید. تقلب بسته به دلایل، شرایط و انگیزه ها متفاوت است، اصلاً ارزش تخریب یک زندگی خانوادگی تثبیت شده را به خاطر آن ندارد. یک چیز دیگر زمانی است که ماجراهای عشقی در کنار یک سیستم می شود.



اکنون باید اقدامات قاطعی در اینجا انجام شود، زیرا روابط خانوادگی، عزت نفس و آینده فرزندان در خطر است. در هر صورت خیانت بر هر دو همسر تأثیر منفی می گذارد و رسوایی ها، غم و اندوه و رنج را وارد زندگی مشترک آنها می کند. makovka777.ru تعریف، انواع و مبانی، مشکلات ازدواج، کمک به همسران در دنیای مدرن، استقلال شغلی و مادی معیار موفقیت در نظر گرفته می شود. تشکیل خانواده و رفاه اقوام اصلاً مهم نیست. با این حال، یک فرد، آگاهانه یا ناخودآگاه، دیر یا زود به دنبال یافتن خانواده است. نادیده گرفتن اصول اولیه روابط خانوادگی اغلب منجر به درگیری و طلاق می شود. روانشناسی روابط خانوادگی به همسران کمک می کند تا پیوندهای زناشویی را حفظ کنند.



روانشناسی ازدواج و روابط خانوادگی خانواده از دیرباز پایه و اساس جامعه محسوب می شده است. در قرن نوزدهم، پسران و دختران جوان از دوران کودکی برای ازدواج آماده بودند. هر یک از اعضای خانواده نقشی را که به او محول شده بود می دانستند و قوانین پذیرفته شده را با دقت دنبال می کردند. طلاق یا نافرمانی والدین به شدت توسط جامعه محکوم شد.



روحیه متوسط خانواده سنت هایی دارد. بزرگسالان و کودکان سعی می کنند قوانین اجتماعی را رعایت کنند. غیر اخلاقی خانواده ها درگیری دارند. والدین درگیر تربیت معنوی فرزندان نیستند. مراحل رشد خانواده در طول زندگی مشترک، سیستم روابط بین افراد تغییر می کند. این زوج جنبه های جدیدی از یکدیگر را کشف می کنند، با مشکلات روزمره مواجه می شوند و به تربیت فرزندان مشغول می شوند. خانواده مراحل رشد زیر را طی می کند: اولین مورد "عشق" است. تازه عروس ها بعد از عروسی مدتی است که در حالت سرخوشی هستند. آنها متوجه عیب های یکدیگر نمی شوند، هیچ حسی از بی نظمی روزمره وجود ندارد. دوم "سنگ زدن" است. فرآیند عادت کردن شروع می شود. زن و شوهر با نیاز به در نظر گرفتن علایق مشترک، اداره خانواده و ایجاد زندگی مواجه هستند.



اولین مشکلات خانوادگی ظاهر می شود که با ابراز احساسات خشونت آمیز همراه است. برخی افراد در این مرحله از هم جدا می شوند. سوم «سازش» است. غلبه بر اولین مشکلات به افراد یاد می دهد که سازش کنند. در این مرحله زن و شوهر نقش هایی را که در خانواده ایفا می کنند انتخاب می کنند. برخی شرکای برابر باقی می مانند، برخی دیگر یک رهبر دارند. اغلب یک کودک در مرحله دوم یا سوم در خانواده ظاهر می شود. چهارم «روال» است. به تدریج روابط تازگی و درخشندگی خود را از دست می دهند. عادات و آداب و رسوم نیمه دوم مطالعه می شود، فرزندان متولد می شوند، روال در صمیمیت ظاهر می شود. اغلب در این مرحله، افراد به دنبال احساسات جدید از جانب هستند. پنجم «بلوغ» است. اگر خانواده مراحل قبلی را با موفقیت پشت سر گذاشته باشد، کاملاً تشکیل شده تلقی می شود. روابط خانوادگی می تواند نه تنها بر اساس احساسات متقابل، بلکه بر احترام، درک، توانایی یافتن علایق مشترک، تسلیم شدن نیز باشد. گاهی اوقات مردم به دلیل ترس از تنهایی نمی خواهند بروند. برخی از زوج ها به خاطر فرزندانشان سختی ها را پشت سر می گذارند.

























































































جوانان باید یاد بگیرند که مشکلات خود را حل کنند. شما نمی توانید در درگیری های خانوادگی از اقوام و دوستان کمک بخواهید. ما باید نسبت به عیوب یکدیگر مدارا کنیم و سعی نکنیم نیمه دیگر را بازسازی کنیم. اغلب زنان سعی می کنند به همسر خود آموزش دهند. با این حال، چنین رفتاری نشان دهنده عدم احترام به فردیت فرد مورد علاقه است. درک و احترام متقابل پایه های روابط خانوادگی است. اگر زن و شوهر سعی کنند با یکدیگر با تفاهم رفتار کنند، به ندرت در خانواده درگیری ایجاد می شود. روابط با اقوام جدید وقتی افراد ازدواج می کنند نمی توانند خود را از اقوام همسرشان جدا کنند. اول از همه، زن و شوهر والدین جدید پیدا می کنند.



ساختن یک خانواده جدید در قلمرو شما آسان تر است. زندگی مشترک با اقوام اغلب باعث ایجاد اختلاف بین جوانان می شود. ایجاد روابط دوستانه با اقوام نیمه دوم یکی از شروط ازدواج موفق است. چگونه روابط خوبی با اقوام ایجاد کنیم؟ چندین قانون برای همزیستی موفق سلول های مختلف جامعه وجود دارد: شما باید به سنت های خانوادگی دیگران احترام بگذارید. شما نمی توانید به بستگان نیمه دوم توهین، محکوم و انتقاد کنید. شما باید صادق باشید. اگر زن یا مردی در اعمال خویشاوندان از چیزی راضی نباشد، باید به درستی در مورد آن گفت. سعی نکنید سفارش خود را در منزل شخص دیگری ثبت کنید. گول برداشت های اولیه را نخورید. گاهی اوقات اولین آشنایی بر اقوام جدید تأثیر اشتباهی می گذارد. شما باید درک کنید که مردم دارای احساسات هستند. رفتار آنها می تواند ناشی از هیجان باشد.





مشاوره ازدواج (http://clinicroya.com/%d8%b5%d9%81%d8%b1-%d8%aa%d8%a7-%d8%b5%d8%af-%d9%85%d8%b4%d8%a7%d9%88%d8%b1%d9%87-%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%ac/)

این باید عمدتاً از عوامل عینی ماهیت حقوقی و اجتماعی غفلت کند، اگرچه این عوامل نمی توانند تأثیر واضحی بر روابط روانی بین همسران نداشته باشند. هرگاه از یک "رابطه روانی" صحبت می کنیم، یک رابطه آگاهانه را فرض می کنیم. زیرا هیچ رابطه روانی بین دو نفر که در حالت ناخودآگاه هستند وجود ندارد. از نظر روانشناسی، آنها کاملاً بی ارتباط با یکدیگر خواهند بود. از منظری دیگر مثلاً فیزیولوژیکی می توان آنها را مرتبط دانست اما ارتباط آنها را نمی توان روانی نامید. البته، اگرچه چنین ناهشیاری کاملی که من اخیراً پیشنهاد کردم رخ نمی‌دهد، اما ناخودآگاهی جزئی به هیچ وجه پدیده‌ای نادر نیست و وجود یک رابطه روان‌شناختی در وسعت وجود آن محدود است. در کودک، آگاهی از اعماق زندگی ذهنی ناخودآگاه سرچشمه می گیرد، در ابتدا به شکل جزایر منزوی، که به تدریج به هم می پیوندند و یک "قاره"، یک گروه پیوسته از آگاهی را تشکیل می دهند. رشد ذهنی پیشرونده در واقع به معنای گسترش آگاهی است. و تنها با ظهور آگاهی مداوم، و نه قبل از آن، یک رابطه روانی ممکن می شود. تا آنجا که می دانیم، آگاهی همیشه خودآگاهی است. برای آگاهی از خودم، باید بتوانم خودم را از دیگران متمایز کنم. رابطه فقط در جایی می تواند رخ دهد که این تفاوت وجود داشته باشد. اما حتی اگر چنین تمایزی به صورت کلی انجام شود، معمولاً ناقص است، زیرا مناطق وسیعی از زندگی ذهنی همچنان ناخودآگاه باقی می مانند. از آنجایی که تشخیص محتویات ناخودآگاه غیرممکن است، ایجاد رابطه در این قلمرو غیرممکن است.



































وضعیت ناخودآگاه اولیه هویت بدوی با دیگران، یعنی فقدان کامل روابط، هنوز در اینجا غالب است. جوانان در سن ازدواج مطمئناً خودآگاهی دارند (معمولاً دختران بیشتر از پسران) اما از آنجایی که اخیراً از مه ناخودآگاه اولیه بیرون آمده اند، مطمئناً باید مناطق وسیعی داشته باشند که هنوز در سایه هستند و قبل از آن تا حدی در شکل گیری روابط روانی دخالت می کند. در عمل، این بدان معنی است که یک جوان درک محدودی از خود و دیگران دارد، به این معنی که به اندازه کافی از انگیزه های خود و سایر افراد آگاه نیست. به عنوان یک قاعده، انگیزه های زیربنای اعمال آنها.البته از نظر ذهنی، یک مرد جوان (یا دختر) خود را بسیار خودآگاه و خودآگاه می داند، زیرا همه ما دائماً محتوای موجود آگاهی را بیش از حد ارزیابی می کنیم. قله تنها اولین قدم در یک صعود بسیار طولانی و دشوار است. هر چه وسعت ناخودآگاه بیشتر باشد، ازدواج کمتر به یک انتخاب آزاد تبدیل می شود، که به طور ذهنی در آن تعهد مهلکی که شخص در هنگام عاشقی به شدت احساس می کند، ظاهر می شود. این الزام می تواند در غیاب عشق وجود داشته باشد، هرچند به شکلی کمتر خوشایند. انگیزه های ناخودآگاه می توانند ماهیت شخصی و کلی داشته باشند. اول از همه، این شامل انگیزه هایی است که منجر می شود. منشأ آن از نفوذ والدین است. رابطه یک مرد جوان با مادر و رابطه یک دختر با پدرش در این زمینه عاملی تعیین کننده است. این قوت رابطه با والدین است که به طور ناخودآگاه بر انتخاب زن یا شوهر تأثیر مثبت یا منفی می گذارد. عشق آگاهانه به یکی از والدین، انتخاب شریکی مشابه او را ترجیح می دهد، در حالی که دلبستگی ناخودآگاه (که لازم نیست آگاهانه در قالب عشق ابراز شود) انتخاب را دشوار می کند و اصلاحات مشخصی را تحمیل می کند. برای درک آنها ابتدا باید علل دلبستگی ناخودآگاه به والدین و اینکه تحت چه شرایطی انتخاب آگاهانه را به شدت تغییر می دهد یا حتی مسدود می کند. به طور کلی تمام زندگی‌ای که والدین می‌توانستند زندگی کنند،



اما به دلیل پیروی از انگیزه‌های مصنوعی زندگی نکرده‌اند، در قالب جایگزینی آنها منتقل می‌شود. بچه ها . به عبارت دیگر، کودکان مجبور می شوند به سمتی بروند که قرار است همه چیزهایی را که در زندگی والدینشان به جا مانده، جبران کند. بنابراین والدین فوق العاده با فضیلت اتفاقاً فرزندانی دارند که آنها را "بد اخلاق" می نامند و یک پدر بی مسئولیت بی مسئولیت صاحب پسری با جاه طلبی های آشکارا بیمارگونه و غیره می شود. بدترین عواقب ناشی از بی هوشی مصنوعی والدین است. به عنوان مثال، داستان مادری را در نظر بگیرید که عمداً خود را از درک آنچه در حال رخ دادن است باز می دارد تا ظاهر یک ازدواج "خوب" را خراب نکند. او احتمالاً ناخودآگاه پسرش را به عنوان جایگزینی کم و بیش مناسب برای شوهرش با او همراه می کند. در نتیجه، اگر این پسر مستقیماً به سمت همجنس‌گرایی سوق داده نشود، مجبور می‌شود انتخاب خود را در جهت مخالف تغییر دهد. ماهیت واقعی او به عنوان مثال، او با دختری ازدواج می کند که آشکارا از مادرش پست تر است و بنابراین نمی تواند با او رقابت کند. یا توسط زنی با تمایلات استبدادی و تشنه قدرت ربوده می شود که شاید بتواند او را از مادرش جدا کند. انتخاب همسر، اگر غرایز مخدوش نشود، ممکن است عاری از این تأثیرات باقی بماند، اما دیر یا زود به عنوان موانع مختلف احساس می شود. یک انتخاب کم و بیش غریزی ممکن است از نظر تولید مثل بهترین در نظر گرفته شود، اما همیشه از نظر روانی موفق نیست، زیرا اغلب تفاوت بسیار زیادی بین یک شخصیت صرفاً غریزی و یک شخصیت توسعه یافته فردی وجود دارد. و اگرچه در چنین مواردی، به دلیل انتخاب صرفاً غریزی، بهبود و تقویت "نژاد" می تواند رخ دهد، به احتمال زیاد شادی فردی در این مورد آسیب خواهد دید. (البته در این زمینه، کلمه «غریزه» چیزی بیش از یک اصطلاح جمعی برای همه عوامل ارگانیک و ذهنی ممکن نیست که ماهیت آن تا حد زیادی برای ما ناشناخته است). اگر فرد انسان را فقط می توان ابزاری برای حفظ گونه در نظر گرفت، انتخاب جفت کاملاً غریزی بهترین خواهد بود.