تو از این دشت خشک و تشنه روزی کوچ خاهی کردو اشک من تورا به درود خواهد گفت..نگاهت تلخ و افسرده است دلت را خار خاره نامیدی سخت آزوردست..غم این نا بسامانی همه توش و توانت را ز تن برده است..تو را کوچیدن از این خاک دلبرکندن از جان است.. تو را با برگ برگه این چمن پیوند پنهان است.. تو را از نیمه ره برگشتنه یاران تو را تضویر غم خواران ز پا افکند..تو را هنگامیه شور شغالان بانگ بی تعطیل زاغان در سطوح آورد..من اینجا ریشه در خاکم.من اینجا عاشق این خاکه از آلودگی پاکم.من اینجا تا نفس باقیست می مانم..من از اینجا چه می خواهم نمی دانم..امید روشنایی گر چه در این تیره گیها نیست من اینجا باز در این دشت خشکه تشنه می مانم..من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی گل برمی افشانم..