با همه این صحبت ها امیدواریم روزی مایی که زمانی سردمدار علم و نوآوری دنیا بودیم به اون روزا برگردیم. ولی من فلسفه یه سری چیزا رو نمیدونم شاید جاش اینجا نباشه ولی خیام میگه :
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا / چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک / نقاش ازل بهر چه آراست مرا
این همه تلاش تکاپو ب درو دیوار زدن آخرش چه حکمی داره؟ نمیخوام کفر بگم حتما منو درک میکنید چرا باید این همه کشید و کشید آخه تا به کجا رسید؟ من مغزم جوابگو نیست . برخی اوقات با دوستم میشنیم میگیم چی کار کردیم ایجا اصلا برای چی اومدیم اینجا . شاید تنها چزی که آروممون میکنه اینه که میگیم کاشکی یه یادی از ما باقی بمونه یعنی تونسته باشیم گره ای از کار مردم وا کنیم خدمتی کرده باشیم تا اینکه خودمون و خودم و من و منیت رو بهش برسیم.
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟ / گره از کار فرو بسته ما بگشایی؟
ببخشید.